|
در پی گفتگوی مفصل آقایان پرویز رجبی و عباس سلیمی نمین درباره تمدن هخامنشی، که در وبگاه خبرگزاری میراث فرهنگی انتشار یافت، آقای علی شکوهی با من تماس گرفتند. مصاحبه تلفنی کوتاهی انجام گرفت که طی آن نظرم را درباره مباحث فوق بیان کردم. این مصاحبه در یکشنبه اوّل مرداد 1385، حوالی ساعت 8:20 بعد از ظهر، از «رادیو گفتگو» پخش شد. شب پیش از آن صحبتهای آقای عباس سلیمی نمین و پرویز رجبی در این زمینه پخش شده بود. متن گفتگوی فوق، با اصلاحات و افزودههای مختصر، ذیلاً منتشر میشود. دو زیرنویس تکمیلی نیز، برگرفته از جلد اوّل زرسالاران، بر آن افزودهام تا نشان دهم که پدیدهای بهنام قوم یهود، به معنای جدید، در زمان هخامنشیان (549-331 پیش از میلاد) وجود نداشت و این پدیده بهویژه از زمان یهودا ناسی، معاصر حکومت اردشیر اوّل ساسانی در ایران (224-240 میلادی) و آلکساندر سوروس در روم (222-235 میلادی)- یعنی بیش از هشت سده پس از تأسیس دولت هخامنشی، به وجود آمد. شکوهی: با توجه به اینکه این روزها شاهد بودیم کسانی ضرورت بازخوانی دوران هخامنشی را مطرح میکنند و معتقد هستند که این تاریخ تاریخ ما نیست و دیگران تا حد زیادی برای ما نوشتند یا تاریخ «هخامنشی محور» برای ما درست کردند. در مقابل، کسانی هستند که میگویند نه، تاریخ هخامنشی، خوب و بد آن، متعلق به ماست و نباید آن را به دیگران نسبت بدهیم و ساخته دست یهودیهای آن دوره که در «تورات» آوردند و یهودیان این دوره، که تاریخ هخامنشی را بازنویسی میکنند، بدانیم. میخواستم نظر شما را بپرسم. شهبازی: بحثی که درباره تاریخ هخامنشیان به راه افتاده، دو رویه متفاوت دارد. یک نکته، که نکته درستی است، این است که اصولاً تشکیک در کار علمی کار درستی است. به خصوص در حوزه تاریخ قطعاً ما به تشکیک نیاز داریم. مورخین ما، چه در حوزه تاریخ ایران باستان و چه در حوزه تاریخ ایران اسلامی، دیدگاههای متفاوتی داشتند و بعضی از آنها مغرضانه عمل کردند. این افراد الگوهای ذهنی خودشان، الگوهای ایدئولوژیک خودشان، را بر گذشته تسرّی دادند. مثالی میزنم: در دوران پس از مشروطه، در دوران احمد شاه، اندیشه «دیکتاتوری مصلح» شکل گرفت. یعنی برخی از تجددگراهای افراطی، که در دوران انقلاب مشروطیت منادی دمکراسی و پارلمانتاریسم بودند، مستقیم یا غیرمستقیم به تأثیر از نظرات جان استوارت میل، به استقرار دیکتاتوری نظامی معتقد شدند. این دیدگاه در نهایت منجر شد به تأسیس حکومت پهلوی. این نگرش در بازنگری به تاریخ ایران باستان نمود پیدا کرد. افرادی آمدند و چهره معینی را از دولت هخامنشی، و به خصوص از شخص کورش، ساختند. تصویر آنها از کورش برگرفته از کتاب سیروپدیا، یا تربیت کورش، اثر کزنفون بود که به فارسی ترجمه شده است. کزنفون سردار و مورخ معروف آتنی است که طرفدار نظام سیاسی اسپارت بود یعنی طرفداری یک نظام متمرکز سربازخانهای بود و در کتابش شخصیت آرمانی خودش را در قالب کورش تصویر کرده بود؛ که معروفترین شخصیت سیاسی عصر او بود. به عبارت دیگر، شخصیت کورش در کتاب کزنفون واقعی نیست بلکه تجلی نظام سیاسی مطلوب و آرمانی کزنفون است. این مورخین پس از مشروطه و دوره پهلوی، بر مبنای تصویر کزنفون، از کورش چهرهای را ساختند که بعدها حکومت رضا شاه بر آن اساس ساخته شد. این آن چیزی است که ما اسمش را گذاشتهایم «باستانگرایی» یا «آرکائیسم». همین افراد، در مقابل، تاریخ دوره اسلامی، به خصوص قرون اوّلیه اسلامی، را به شدت خراب کردند و چنین وانمود کردند که گویا اسلام دین شمشیر است و به زور سپاه اعراب بر ایرانیان تحمیل شد. تحقیقات مورخین بیغرض غربی، و حتی محققین بیغرض زرتشتی مثل گشتاسپ شاه نریمان و بسیاری از تحقیقات جدید، این دیدگاه را رد میکند. این روی مثبت سکه بحثهای اخیر است؛ یعنی تشکیک در تاریخنگاری موجود. یعنی تمامی آن چیزهایی را که گفته شده مانند وحی منزل نپذیریم و به آنها نقادانه برخورد کنیم و سعی کنیم که دیدگاههای مستقل و انتقادی خود را داشته باشیم. ولی جنجالی که به راه افتاده که گویا هخامنشیان قومی مهاجم بودند و از خارج به فلات ایران وارد شدند و اقوام بومی ایرانی را کشتند و تمدنی بهنام «پارس» ایجاد کردند، و حتی بعضی تعابیر سخیف که نام «پارس» با واژه «پارس کردن سگ» همریشه است و از این قبیل، و متأسفانه هوادارانی پیدا کرده و زمینههایی را فراهم کرده برای توهین به ملیت ایرانی و تحریک گرایشهای تجزیهطلبانه و به خصوص پانترکیستی در ایران؛ این بحث قطعاً بحث مخربی است. ما هیچ دلیل موجهی نداریم که میان ایران پیش از اسلام و ایران اسلامی تعارض کاذب ایجاد کنیم. این همان رویهای است که در دوران پهلوی در پیش گرفته بودند و سعی میکردند تاریخ ایران اسلامی را در مقابل تاریخ ایران باستان قرار دهند و از این طریق شووینیسم باستانگرایانه ایرانی را، که خودشان ساخته بودند، گسترش بدهند و هوّیت ملّی ما را در مقابل هوّیت دینیمان و در تعارض با هم قرار دهند. این تلاش مجدداً به شکل دیگر و این بار از منظر دفاع از ایران اسلامی شروع شده است. این دیدگاههای کلی بنده است در رابطه با مباحثی که اخیراً مطرح شده. اجمالاً باید عرض کنم که دیدگاه هخامنشیشناسان غربی در این زمینه اصلاً یکدست نیست. ما نمیتوانیم دیدگاه کسی مثل نوبرگ سوئدی را با دیدگاه مستشرقینی که گرایشهای افراطی خاص آریاییگرایانه و باستانگرایانه (آرکائیستی) دارند یکسان بدانیم و از یک کلیت واحد صحبت بکنیم و مثلاً بگوئیم دیدگاه «غربیها» در زمینه تاریخ هخامنشی این است و دیدگاه ما آن. در میان محققین تاریخ ایران باستان، که شرقی و غربی ندارند، دیدگاههای بسیار بسیار متنوعی وجود دارد و افرادی هستند که بر اساس ذوق و سلیقه علمی خودشان حرف زدند و نظراتی را مطرح کردند که ما امروزه از این میراث علمی استفاده میکنیم. تمدن هخامنشی قطعاً یکی از تمدنهای بزرگ و درخشان بشری است و مایه افتخار ما ایرانیهاست. حق داریم به آن افتخار کنیم. بقایایی که از تمدن هخامنشی بر جای مانده، میراث افتخارآمیزی است. مثلاً در همین لوحههای گلی، که این روزها به خاطر دعوی اسرائیلیها بر سر آن جنجال ایجاد شده، یکی از مهمترین چیزهایی که دیده میشود این است که در تمدن ایران باستان، برخلاف تمدنهایی مثل مصر و یونان و روم باستان، که ابنیه عظیم را با کار بردهها میساختند، ما از کار کارگران آزاد استفاده میکردیم. یعنی ما با یک تمدن خیلی پیشرفته، نسبت به زمان خودش، مواجه هستیم. اینها همه مایه فخر ما ایرانیان است و هیچ تعارضی با اسلامیت ما ندارد بلکه مؤید اسلامیت ماست. مثلاً، در نقوش تختجمشید، همانطور که بعضی از علمای دینی ما در سالهای اخیر به آن توجه و این مطلب را بیان کردهاند، ما نقش زن برهنه یا نقش مستهجن نداریم. زن بیحجاب و غیرمحجبه در نقوش تختجمشید دیده نمیشود یا حتی نقشی از ملکه هخامنشی وجود ندارد. این تفاوت میکند با نقوش بر جای مانده از تمدنهای باستانی هند و چین و یونان و روم و مصر و غیره. این ادعا که گویا تمدن هخامنشی در آن زمان تحتتأثیر یهودیها بوده، بحث بیپایهای است. در جلد اوّل کتاب زرسالاران بهطور مفصل و مستند نشان داده ام که پدیدهای بهنام قوم یهود، که امروزه میشناسیم، سیر تحولی معینی داشته است. ما در دوران هخامنشیان با پدیدهای به نام قوم یهود، به مفهومی که امروز میشناسیم و در حدی که قدرت تأثیرگذاری جدّی بر دولت هخامنشی را داشته باشد، مواجه نیستیم. یهودیان آن زمان یکی از اقوام کوچک شرق مدیترانه بودند که اهمیتی نداشتند. دولت یهودیه یک دولت محلی بسیار کوچک بود که اصلاً اهمیت نداشت و در درون خود، همانطور که در کتاب ارمیا دیده میشود، با تنشهای فراوان قبیلهای و تعارض میان حکومتگران و مردم مواجه بود؛ یعنی حکومت اشرافیت قبیله یهودا از سوی سایر قبایل بنیاسرائیل مورد چالش قرار گرفته بود.[1] اگر به نقوش تختجمشید نگاه کنید تصویر مردان فنیقی (کنعانی) را میبینید که برای داریوش بزرگ هدیه میآورند ولی تصویری از یهودیان نمیبینید در حالیکه یهودیه آن زمان در قلمرو دولت هخامنشی بود. آبا ابان و بنگوریون، سران وقت دولت اسرائیل، در مقالات و کتابهای خود تأکید کردهاند که ما هیچ نوع مدرک باستانشناختی و مکتوب، به جز فقراتی در عهد عتیق به خصوص در کتاب عزرا و کتاب استر، دال بر نقش یهودیها در دوران هخامنشی نداریم که مؤید اینگونه ادعاها باشد. حتی در استوانه کورش (که در نینوا به دست آمده و در موزه بریتانیا نگهداری میشود) و کورش کبیر در آن چگونگی تصرف بابل و خلع نبونیدوس را شرح داده، نامی از یهودیان و آزادی آنها به دست کورش نیست. این نکته مهمی است که درباره علت آن در جلد اوّل زرسالاران توضیح داده ام. استوانه کورش متعلق به سال 538 پیش از میلاد، به دست آمده در نینوا (عراق) به سال 1879 میلادی. محل نگهداری: موزه بریتانیا اصولاً یهودیت به عنوان یک پدیده جدید مولود دوران مسیحی تاریخ بشری است.[2] دورانی که امپراتوری روم مسیحی شد و بخش مهمی از یهودیها به قلمرو ایران اشکانی و ساسانی مهاجرت کردند و مرکزشان را در این سرزمین قرار دادند و بخشی در اورشلیم و یهودیه ماندند، که در قلمرو دولت روم بود، و بازی میان دو ابرقدرت وقت، ایران و روم، را آموختند. این بحث مفصل دیگری است و محققین و حاخامهای بزرگ یهودی مانند رافائل پاتای، نیز این را قبول دارند که هویتی بهنام قوم یهود یک پدیده جدید متعلق به دوران مسیحی است. بنابراین، مطالب عجیبی که عنوان میشود دال بر تأثیر بزرگ یهودیان بر هخامنشیان از اساس بیپایه است چون پدیدهای بهنام «یهودیت» به معنای امروزی در آن زمان اصولاً وجود نداشت. 1- در جلد اوّل زرسالاران (صص 353- 358) ماجرای سقوط اورشلیم به دست اتحاد کلدانیان و ایرانیان، به فرماندهی بخت النصر، و پیوند جنبش ارمیاء نبی با این ماجرا را چنین توصیف کردم: «این موج جدید جنبش پیامبری از اوایل سده ششم پیش از میلاد، از زمان سلطنت یهویاقیم، آغاز شد؛ و بازتابی است از گسترش فساد و ستم و بیعدالتی که زندگی اتباع دولت یهود را سخت تیره نموده بود. نخستین پیامبری که مبارزه را آغاز کرد اوریاء نبی نام داشت. اوریا مورد پیگرد یهویاقیم قرار گرفت و به مصر گریخت؛ ولی فرستادگان شاه یهود او را به بیتالمقدس بازگردانیدند و به شکلی فجیع به قتل رسانیدند. ارمیا، که در این زمان تبلیغ خود را آغاز کرده بود، جان سالم به در برد. ارمیا در حوالی سال 645 پیش از میلاد در یک روستای کوچک در نزدیکی بیتالمقدس به دنیا آمد و از 18 سالگی پیامبری خود را از طریق وعظ و خطابه در میان مردم آغاز کرد. حاصل این تکاپو کتاب ارمیاء نبی و مراثی ارمیاء نبی است که به وسیله یکی از شاگردان او در مصر نگاشته شده و از مفصلترین و مهمترین بخشهای عهد عتیق است؛ به ویژه از آنرو که نخستین بیانیه شورانگیز اتباع دولت یهود علیه دربار و اشرافیت یهودی به شمار میرود و آئینهای است گویا از وضع دولت یهود پس از انهدام مملکت افرائیم. کتاب ارمیاء نبی ناله بقایای مردم قبایل بنیاسرائیل است که در زیر ستم اشرافیت یهود به مرگی تدریجی محکوم بودند. درونمایه جنبش ارمیاء نبی نیز، چون جنبش ایلیا، عدالت اجتماعی است؛ او فقط علیه رواج پرستش بعل نمیشورد بلکه ستم و ظلم و فساد اجتماعی نیز آماجهای اصلی حمله اوست... تکاپوی ارمیا اشرافیت و کاهنان یهود را علیه او برانگیخت و وی مورد ضرب و شتم و آزار فراوان قرار گرفت و در زمان یهویاقیم مدتی زندانی شد. ارمیا مخالف سرسخت پیوند دولت یهود با امپراتوری مصر بود و نفرتی شگرف از مصریان ابراز میداشت؛ و به عکس از اتحاد با بختالنصر سرسختانه دفاع میکرد. او بختالنصر را شمشیر مقتدر خداوند برای تنبیه مصریان میدید... نکته جالب و بدیع در پیام ارمیا پیوندی است که یهوه، که تا پیش از این یک خدای قومی، خدای اسرائیل، انگاشته میشد، با بختالنصر کلدانی برقرار میکند و به عنوان مدافع او در مقابل فرعون مصر و اشرافیت یهود خود را "خدای تمامی بشر" میخواند: اینک من، یهوه، خدای تمامی بشر هستم.» 2- یهودیت جدید، به معنایی که امروز میشناسیم، در واقع از زمان یهودا ناسی آغاز میشود. یهودا بن شمعون بن گمالیل دوم، بزرگترین چهره الیگارشی حاخامی در سدههای نخستین دوران مسیحی به شمار میرود. سهم یهودا ناسی در بنیانگذاری نهادهای سیاسی و فقهی یهودیت و اقتدار اقتصادی و سیاسی الیگارشی یهودی چنان عظیم است که به درستی می توان او را بنیانگذار یهودیت جدید نامید. یهودیان او را «ربی شاهزاده یهودا» و «آقای قدیس ما» (ربنو ها کدوش) مینامند و بطور خلاصه به «ربی» شهرت دارد. زمانیکه بطور مطلق از "ربی" سخن میرود منظور یهودا ناسی است. یهودا ناسی پیش از سال 192 میلادی به جای پدر رئیس یهودیان شد و قریب به پنجاه سال با اقتدار تمام ریاست یهودیان جهان را به دست داشت. امروزه، آرامگاه او در بیت شعارم فلسطین زیارتگاه یهودیان است. بخش عمده دوران زندگی یهودا ناسی مقارن با حکومت خاندان سوروس بر امپراتوری روم (193-235) است. در زمان او، پیوند الیگارشی یهودی با اشرافیت روم به اوج رسید. به نوشته مورخین دانشگاه عبری اورشلیم، برخی از اعضای خاندان سوروس به آئینی گرایش داشتند که آمیزهای از پاگانیسم رومی و یهودیت بود. نزدیکی آلکساندر سوروس، امپراتور روم (222-235)، با یهودا ناسی و الیگارشی یهودی تا بدانجا بود که دشمنانش به وی «آرکی سیناگوگوس» (رئیس کنیسه) لقب داده بودند. در حکایات کهن یهودی داستانهای فراوان از روابط شخصی یهودا ناسی و امپراتوران روم نقل میشود. یهودا ناسی چنان در امپراتوری رم مقتدر بود که یهودیان میگفتند: «از زمان موسی تا زمان ربی [یهودا ناسی] توره [رهبری دینی] و بزرگی [ریاست سیاسی] چنین در دست یک تن متمرکز نبوده است.» دوران پیوند یهودا ناسی با خاندان سوروس مقارن با فروپاشی دولت اشکانی در ایران و صعود اردشیر اول، بنیانگذار دولت ساسانی، و جنگهای اردشیر و آلکساندر سوروس است. یهودا ناسی هم بنیانگذار فقه مدون یهود است و هم بنیانگذار نهادهای سیاسی یهودیت جدید. در این باره در جلد اوّل زرسالاران (صص 412-420) به تفصیل سخن گفته ام. دوشنبه 2 مرداد 1385/ 24 ژوئیه 2006 |
Friday, August 11, 2006 : تاریخ آخرین ویرایش کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای عبدالله شهبازی محفوظ است. استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است. |